بایگانی ماهیانه: سپتامبر 2011

سلام

کرگدن و دم جنبانک

کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می‌کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست…   کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.   دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست … ادامه‌ی خواندن

ارسال شده در داستان‌های کوتاه | 3 پاسخ