بایگانی نویسنده: moBina

سلام

کرگدن و دم جنبانک

کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می‌کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست…   کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.   دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست … ادامه‌ی خواندن

ارسال شده در داستان‌های کوتاه | 3 پاسخ

به نام خدا

سلام من مبینا هستم. ودرمدرسه ی شاهد درس مس خوانم. من به برادرم گفتم تا برایم وبلاگ درست کند واو برایم وبلاگ درست کرد. من نوشته های خودم را در این وبلاگ می نویسم اگر  شما نظراته خودرا بنویسید خوشحال … ادامه‌ی خواندن

ارسال شده در پراکنده | برچسب‌شده , | 26 پاسخ